@
روستای امرودکان استان خراسان جنوبی-شهرستان فردوس
| ||
|
یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار یادتون میاد:نزدیکای نوروزچه جنب وجوشی داشتیم،خونه تکونی،شستن قالی های خانگی وپهن کردن روی دیوار،حناکردن دست وسروپا(بزرگترا)وماهم به تقلیداونا ناخن هاوکف دستمونو حنا می زدیم! یادتون میاد:صبح روزعیدرسم بودبا آب زلال درخونه ها(باغ)روآب پاشی می کردند ودرب باغ رو باز میذاشتن ومعتقدبودندروزی میادتوی خونه! یادتون میاد:مثل همین الان، روزاول عید،اول خونه ی بزرگترای فامیل می رفتیم یادتون میاد:یه شعرطنزی بزرگترامی گفتند:عید شمامبارک، دمبه(دم) شماسه چارک!!! یادتون میاد:اسکناسای 5یا10یا20تومنی عیدی می دادندوچقدرخوشحال می شدیم وچقدربدبودوقتی مثلا10یا20تومن عیدی میدادندو می گفتندباهم نصفش کنیدوبچه های بزرگترزرنگی می کردندوسهممون رونمی دادند! یادتون میاد:ازچندوقت مونده به عید براهمدیگه کارت پستال می فرستادیم وچقدربازارش گرم بود! یادتون میاد:میوه مون اناربودوآجیل مون نخودوکشمش وتخمه های محلی(دنه ی تفت دده ی روزگرد،هندونه وخربزه..)وشیرینی مون کلوچه ی محلی(کلمبه) یادتون میاد:تخم مرغ های رنگی که بهمون می دادند! یادتون میاد:یه وقت اوایل جنگ به خاطرشهادت خیلی ازجوونا مردم اغلب عزاداربودندوعیدکم رنگ شده بود! یادتون میاد:برای تعطیلات ازاول کتاب فارسی تاجایی که خونده بودیم برامون مشق می گفتندوکلمات مشکل وحساب و.... وما روزای اول می نشستیم وکلکشو می کندیم تاتعطیلات راحت باشیم! یادتون میاد:می رفتیم چیدن گل لاله وتاجایی که می تونستیم گلارو باپیازش می کندیم وتوی باغ می کاشتیم! یادتون میاد:گل لاله های خطایی(گل های لاله ی بسیارقشنگ وبزرگ به رنگ قرمزسیروبرگهای درشت که روی برگها ش خطهای قرمزی نقش بسته بود)چقدرخاطرخواه داشت!! یادتون میاد:گلای لاله ای روکه می چیدیم به صورت دسته های بزرگ،کنارجاده وایمیستادیم وبه مسافرا میفروختیم!البته بعضی ازاوناهم به بهانه ی بوییدن گلا اونا رو ازشیشه ی ماشین ازما می گرفتندودر می رفتند!! یادتون میاد:جوز بازی(گردوبازی)!!جوونا باچه شوقی بازی می کردندوماهم نیگا می کردیم،البته یه مدت حسابی کمیته گیرمی داد واونا هم می رفتنم اون پشت مشتا وگوشه کنارابازیشون ادامه میدادند!!! یادتون میاد:چقدربارون زیادمیومدومعمولارودخونه ی چهل درجریان بود وماهم به تماشا می رفتیم وهم آب بازی!! یادتون میاد:13بدرچون هنوزاغلب مردم وسیله نقلیه ی نداشتند وخیلی کم بود،پای پیاده یه جایی نزدیکای باغستون می رفتیم وسیزده روبدر می کردیم!! یادتون میاد:چیدن سرموک وبلقست به صورت دسته جمعی ودرست کردن وپختن ودورهم خوردن اونا،چه کیفی داشت! یادتون میاد:این موقع که فصل زاییدن گوسفندا بود،بره های کوچیک وبزغاله های شیطون چقدرنازودیدنی بودند! منبع:وبلاگ باغستان سلام نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: ، ، برچسبها:
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |